الینا در تولد
سلام الینا خانومی
دختر مامان این روزا خیلی خیلی شیطون شدی و از فضولیت دلت نمیاد که راحت بخوابی نگرانی که یه موقع نکنه خدایی نکرده از قافله عقب بمونی الینا خانومی دیگه واست بگم که تازه گیا شبات نمیخوابی و همش دوست دار ی بازی بازی کنی
الینا خانومی 25 تیر تولد مهسان بود با هم رفتیم خونه خاله بهنوش برای تولد مهسان خانم 4 ساله عزیزم وقتی بچه میبینی خیلی خوشحال میشی دلت میخواد همش با هاشون ارتباط برقرار کنی و حرف بزنی واسه خودت با صدای بلند با مهسان و امیر ارسلان حرف میزدی عزیزو تولد مهسان بخاطر اینکه صدای موسیقی زیاد بود و شما هم گوش درد نگیری مامانی و شما همش تو اتاق مهسان بودیم
مهسانم برای اینکه الینا رو دوست داره تولدش و ول کرد و تو اتاق میخواست پیش تو باشه بعضی وقتا هم حس حسودیش گل میکرد و دلش میخواست اذیتت کنه ولی دخملی مامان اونقده بامزه از خودت دفاع میکردی خندم میگرفت وقتی مهسان نزدیکت میشد یا گردنبدشو میکشیدی یا موهشو بعدشم که اگه چیزی که می خواستی بهت نمیداد جیغ میزدی و ازش میگرفتی مهسانم مجبور میشد دیگه باهات کاری نداشته الینای مامان و باباییت از این که میتونستی از خودت دفاع کنی خوشحال بودیم و اینکه از این نی نی های زر زرو نیستی خدامو شکر میکنم و امیدوارم که همیشه همینجوری با همین اخلاق ادامه بدی
از تولد مهسان و کارات واست بگم وقتی صدای آهنگ می شنیدی سریع دو تا دستاتم تکون میدادی و واسه خودت دست میزدی میرقصیدی وقتی بادکنکارو میدید ی با انگشت اشاره نشون میدادی و بلند بلند حرف میزدی و منو نگاه میکردی که بهم از اون بادکنکا بده
وقتی تولد تموم شد و خواستیم بریم خونه مامان خوشحا ل بود که از خستگی غش میکنی و تا صبح میخوابی ولی تازه تو خونه که رسیدیم بازی میخواستی هر کاری میکردم که بخوابی بلند میشدی میشستی و میخندیدی