الینا در کیش نوروز 92
اینجا کشتی یونانی کیش الینا از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه!!!!!!!!!!! اینجا شهرک ساحلی که خونه بابایی و مامانی تو اینجا بود و ما هم حالشو میبردیم تو این عکس الینا وسط ظهر الینا خانم هوس قدم زدن به سرشون زد دیگه کاریش نمی شد بجز اینکه زیر آفتاب قدم بزنیم قیافه متعجب الینا در اولین چهارشنبه سوری و براش خیلی جالب بود که همه از رو آتیش می پریدن اولش به خاطر سر و صدا های زیاد میترسید ولی بعدش خودشم ترقه ازم میخواست بندازه.............. پاساژ نزدیک شهرک هر دقیقه الینا می گفت بریم اونجا عاشق هفت سین بود و همشم میخواست برامون هفت سینو بگه چیا هستن . شیب. سمنی&nb...
نویسنده :
مامان بهاره
11:42
حرف زدن الینا خانومی در 20 ماهگی
سلام الینا من هر موقع و هر وقت بهت فکر میکنم یا دارم از خودت برات مینویسم پر از انرژی میشم حتی اگه خسته باشم خدا رو شکر میکنم که چقدر نعمت قشنگی رو به ما هدیه داده عزیزم 9 فروردین وقت واکسن 18 ماهگیت بود و من همش استرس داشتم خلاصه واکسنتو با خاله نینا و مامان و بابا رفتیم و زدیم ولی بعد از واکسن پات ورم کرد و خودتم تب کردی خیلی با مزه شده بودی حال نداشتی تکون بخوری چون پات درد میکرد اصلا" خودت تکون نمی خوردی جالبتر اینکه همیشه از تختت خودت می اومدی پایین اون جند روزه تکون نمیخوردی و هر چی میخواستی مامان رو صدا میزدی با یه لحن بامزه مامان دلش واست کباب میشد بابا خسرو هم که اذیتت میکرد نمیدونستی بخ...
نویسنده :
مامان بهاره
10:44
عینک خاله نینا و الینا
الینای مامان در خواب
عزیزم دخملی مامان خیلی خسته بود همیجوری که دراز کشیده بود خوابش برد خاله نینا هم ازش عکس گرفت عکس بالا هم مدلای مختلف خوابیدن روی تخت اونقدر دخملی مامان تو خواب با مدلای مختلف می خوابه که هر چقدر از خوابت عکس بگیریم بازم کمه!!!!!!!!!!!!!!!! ...
نویسنده :
مامان بهاره
11:37
این عکسای حرفه ای رو دایی سعید الینا خانومی ازش گرفته
راه رفتن الینا خانومی
الینای مامان از فردای روز تولدت 27/6/91 که یکساله شدی شروع کردی به راه رفتن اولش یه کم موقع راه رفتن وسطا می افتادی ولی الن که 20 روز از روز تولدت گذشته و شما بدو بدو هم میکنی وقتی یه وسیله ای که مال شما نیست یا خطرناکه رو برمیداری میدویی که تا نتونیم بگیریمت عزیزم وقتی هم که راه می ری از خوشحالی جیغ میکشی واسه خودت دست میزنی و خلاصهاز اینکه راه میتونی راه بری خیلی خوشحالی تازه دیروز که خونه مامانی بودیم یه پله جلوی آشپزخونه بود که اولش خواستی راه بری ازش رد شی اولین بار بلد نبودی چه جوری ازش رد شی افتادی ولی به روی خودت نیاوردی و دوباره خواستی امتحانش کنی برای دفعه دوم از دیوار گرفتی قشنگ از پله اومدی پای...
نویسنده :
مامان بهاره
9:56
خاله نینا و موهای الینا
الینا خانومی در تیپهای مختلف
جیگر مامان تا میفهمه که میخوایم بریم بیرون و به قول خودش ددر از خوشحالی نمیدونه چیکار کنه..... ...
نویسنده :
مامان بهاره
11:57