حرف زدن الینا خانومی در 20 ماهگی
سلام الینا من هر موقع و هر وقت بهت فکر میکنم یا دارم از خودت برات مینویسم پر از انرژی میشم حتی اگه خسته باشم خدا رو شکر میکنم که چقدر نعمت قشنگی رو به ما هدیه داده عزیزم 9 فروردین وقت واکسن 18 ماهگیت بود و من همش استرس داشتم خلاصه واکسنتو با خاله نینا و مامان و بابا رفتیم و زدیم ولی بعد از واکسن پات ورم کرد و خودتم تب کردی خیلی با مزه شده بودی حال نداشتی تکون بخوری چون پات درد میکرد اصلا" خودت تکون نمی خوردی جالبتر اینکه همیشه از تختت خودت می اومدی پایین اون جند روزه تکون نمیخوردی و هر چی میخواستی مامان رو صدا میزدی با یه لحن بامزه مامان دلش واست کباب میشد بابا خسرو هم که اذیتت میکرد نمیدونستی بخندی یا اینکه گریه کنی ولی بعد از سه روز دوباره خرابکاریات شروع شد و شیطنتات همه رو از پا میندازه
تازگی یا خیلی بامزه حرف میزنی دلم میخواد از خوشحالی بال در بیارم عزیزم دیروز که سوم اردیبهشت بود قشنگ یه جمله کامل صحبت کردی من داشتم کار میکردم بابا خسرو خوابیده بود اومدی گفتی مامان ، بابا خسرو دخت ابیده آره؟ وای نیمیدونی چه حالی وقتی اینجوری حرف زدی خندم گرفته بود تازه اینکه واسه خودت آهنگ تولد تولدو میخونیو دست میزنی عاشق تولدی هر جا هم یه شمع یا یه چیزی مثل آتیش میبینی فکر میکنی تولده
تازه یه اسب واست خریدم که هم باهاش راه بری هم تاب تاب عباسی کنی تازه تازه بعده چند ماه باهاش دوست شدی و باز میکنی منم واسه خودت تا ب تاب عباسی میخونی خیلی با مزه میشی
وقتی می افتی سریع منو صدا میکنی و میگی بهاره افپادم افپادم یا واست آب میوه میریزم تو شیشت بخوری به جای اینکه بخوریش همرو میریزی رو میز یا زمین بعدم میای میگی ایختم ایختم....... و ماجرا همین جور ادامه دارد وقتی ام چیزی میخوای بهت نمیدم بهم میگی برو بابا..........