الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

الینا برکت زندگی مامان و باباش

5 سالگی الینا

1395/4/28 15:49
نویسنده : مامان بهاره
372 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختره ناز و باهوشم   بعد مدتها وقت کردم بیام  تو وبلاگت  الان که برات مینویسم دیگه 5 سالت شده  و خیلی خیلی شلوغ و بامزه شده 

گاهی اوقات اروم و خوش اخلاق گاهی اوقات قاطی  پاطی و بد اخلاق به هیچ صراطی مستقیم نیستی همش داد میزنی به  حرف هیچ کس گوش نمی دی  هنوزم عاشق آب بازی ساعتها می ری حموم و با خودت و وسایلت بازی میکنی  وقتی بازی میکنی و با خودت و عروسکات حرف میزنی

چند  روز پیش از مهدت ویروس گرفتی و اسهال شدی و بالا می آوردی بردیمت دکتر دکترم بدتر مارو ترسوند و گفت باید بستری بشی خلاصه من و باباتم بدون این اصلن شنیده باشیم دکتر چی میگه داروهاتو خریدیم و امپولاتو زدی و بردیمت خونه  ولی بعد یه هفته که همش خونه مامانی لیدا و مامانی اعظم موندی یه ذره حالت بهتر شد و دیگه از اول هفته تشریف بردی مهد بعضی وقتا دلم برا خودم و خودت می سوزه گاهی از کار کردنم پشیمون میشم و دلم میخواد بشینم خونه با آرامش هم به خودم برسم و هم به دختر گلم ولی بابا خسرو میگه نمیتونی خونه بشینی و اذیت میشی برو سرکارت  فردا میره مدرسه تو مجبوری بمونی خونه و ازاین حرفا از یه طرفم گیر دادی هی میگی مامان تورو خدا یه نی نی از شکمت در آر از این حرفت خندم میگیره  خودمم دوست ندارم تنها باشی دوست دارم یه خواهر یا برادری داشته باشی که باهاش باشی حس تنها بودن و خودم وقتی کوچیک بودم کشیدم و برام خیلی سخت بوده الانم با این موقعیت کاریم نمی دونم که باید چیکار کنم  همیشه و هرلحظه خدا روشکر میکنم به خاطر  این شماره و به من و بابت هدیه کرد عاشقتم و دوستت دارم گاهی اینقدر حواست به همه چی هست که من از این همه دقت تعجب میکن و میرم تو فکر که خدا به دادمون برسه بزرگ شی چی میشی 

از الان که دوماه دیگه به تولدت مونده هرچی تو غازه میبینی و یا هر جای دیگه خوشت میاد میگی مامان اینو واسه تولدم بخر یکیشو میخری دو تای دیگه رو هم برای تولدت سفارش میدی که حتمن بخرید .

خلاصه ماجرای تولد تمومی نمیشه تا ایشالله روز تولدت بشه و دست از سرمون برداری هر چی میخریم یه چیزی دوباره برا روز تولدت پیدا میکنی 

البته امیدورام امسال بتونم برات تولد بگیرم البته اگه اضاع و احوال بابای امیر ارسلان خوب باشه و بهتر شده باشه چون با امسال دو سه  سالی هست به خاطر مشکلاتی   که بوده نتونستم یه تولد خوب برات بگیرم ایشالله همه حالشون خوب باشه و سلامتی باشه ماهم بتونیم برا دختر گلمون تولد بگیرم هر چند که شما تو مهدت تولد میگیری  هرسال  ولی به اون راضی نمیشی. میخوای بچه ها بیان خونه 

خلاصه که واسه خودت با این سن کمت یه کتابی شدی و حسابی زور میگی مخصوصن خونه مامان بزرگا  که زیادی بهت خوش میگذره هر آتیشی میسوزونی و خیلی هم حالشو میبری . با دایی سعید که دیگه هیچی هر بلایی سر  دایی میاری یه بار خسته از سرکار اومد خونه و ما هم خونه مامانی لیدا بودیم تا رسید بهش گفتی حلا چی خریدی واسه من  هیچی دیگه مجبور شد بر دوباره یه سی دی کارتونی نصفه شبی پیدا کنه بعد بیاد خونه 

راستی یه عالمه شعرای قشنگ بلدی و سرود ملی ایرانو برات خیلی سخته نمیتونی کلمه هاشو درست بگی وای اینقدر بامزه میخونی که آخرشم که جمهوری اسلامی ایرانو میگی میره ایران  هر کی گوش میده غش میکنه از خنده یه عالمه ماچ و موجت میکنن که این همه  باعث خندیدشون شدی 

 

پسندها (1)

نظرات (0)