تولد 3 سالگی الینا خانومی
سلام عشقم تولدت مبارک دخترک گلم
چه زود گذشت روزی که بدنیا اومدی و همش استرس داشتم و تو هم همش گریه میکردی حالا واسه خودت اونقدر حرف می زنی و شیطون شدی که حرف نداره
عزیز دلم امسال بخاطر مسائلی که بوجود اومد نتونستیم برات تولد بگیریم ولی بابا خسرو تصمیم گرفتیم حالا که میری مهد اونجا برات تولد بگیریم خلاصه چهارشنبه که 26 شهریور بود برات یه کیک کیتی خوشگل سفارش داده بودم و کلی کلاه تولد و بادکنکم برات خریدم و با بابا خسرو کیک و گرفتیم و با مامانی امدیم مهدتون وای که چه خوشگلت کرده بودن لباساتو داده بودم که برات بپوشونن و حسابی هم موها تو خوشگل کرده بودن وقتی من و مامانی رو با کیک دیدی از خوشحالی نمیدونستی چی کار کنی اونقدر بالا و پایین پریدی که حد و حساب نداشت خلاصه با بچه ها تولد گرفتی و رقصیدی و بادکنک بازی کردی خیلی بهت خوش گذشت اونجا از خوشحالی هی داد میزدی و میگفتی مامان دوستت دارم احساس قشنگی داشتم وقتی میدیدم اینهمه خوشحالی و ذوق کردی امیدوارم که همیشه خوشحال باشی و قدر همه انچه که داری رو بدونی امسالم تولد سه 3 سالگیت شد و رفتی تو 3 سال امیدوارم که 100 ساله شی دختر قشنگم
حالا جالبتر این بود که تولدت 27 شهریور بود و ما به خاطر اینکه مهد ها 5 شنبه ها تعطیلن برات یه روز قبلش گرفتیم و روز تولدتم قرار بود مامانی وبابایی و دایی سید و مامان جون بیان خونمون تو هم خوحال بودی و هر کی رو که میدیدی میگفتی یه تولد دیگه هم دارما بابام یه تولد دیگه میخواد برام بگیره خلاصه روز تولدتم از صبح میگفتی مهمونامون کی میان باهم بازم بادکنک باد کردیم و و تزئینات تولد انجام دادیم خیلی دوست داشتی همش میگفتی مرسی مامان بعدم اینکه واسه خودت فکر کرده بودی که این دفعه کیک خودت باید انتخاب کنی هی بمن می گفتی با با خسرو منو ببره گنادی کیک تولد انتخاب چنم.........