الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

الینا برکت زندگی مامان و باباش

شیرین زبانی های الینا خانومی

سلام گل باقالی خانوم  الان که 2 سال و سه ماه و 10 روز و 5 ساعته که به این دنیای پر ازشلوغی و زشت و زیبا پا گذاشتی دخترم همیشه وقتی خسته به خونه میرسم از اینکه صدای قشنگت کل خونه رو پر میکنه خوشحال میشمو انرژی می گیرم  تازگی یا خیلی بامزه شده اونقدر خوشمزه ای که دلم میخواد گازت بگیرم که دلم نمیاد و لی بابجونت اینکارو میکنه و تو هم با پر رویی فراوان نگاش میکنی و خوشتم میاد تازه!!!!!!!!!!!! الینا نگو بلا بگو  میخوام از شلوغیات و شیرین زبونیات بگم که وقتی بزرگ شدی بخونی ببینی که چی بودی تا چشمو باز میکنم میبینم سر وسایل آرایشی مامان رفتی و کلی تلاش میکنی که از تو کشو بروشون داری و بزنی به خودت اگر هم نتونی منو صدا میکنی ...
18 دی 1392

الینا خانومی در کیش مهرماه 92

عکسهای بالا مکانی باستانی از  شهر زیرزمینی در کیش به اسم کاریز الینا در روی درخت انجیر در کیش که به اسم درخت معابد معروف هست الینا خانومی در پدیده شاندیز کیش با جوجه الینا در کشتی تفریحی هر کاری کردیم کلاهتو در بیاری فکر میکردی با کلاهت زیادی خوش تیپ شدی!!!!!!! در نمی آوردیش  اینجا هم باغ گل ...
12 آبان 1392

تولد 2 سالگی الینا جونم

سلام عشقم جیگرم تولدت مبارک مامان 2 سالت  تموم شد به همین سرعت و با اینکه یه کوچولو سخته  تا بزرگ بشی ولی خیلی خیلی زود گذشت  مامان دوستت دارم خیلی جیگری 4 شنبه 27 شهریور ماه که تولدت بود  بالاخره بعد مذاکره های فراوان با بابا تصمیم گرفتیم واست تولد بگیریم تا بهت خوش بگذره چو ن که عاشق تولدی و همش تولد تولد میخونی واسه خودت خلاصه روزی که تولدت بود با خاله رفتی بیرون و منم شروع کردم به انجام تزئینا ت تولد که همشم تم کیتی بود لیوان و بشقاب و سفره روی میز ت  بادکنکات  کیکت خلاصه کلی تزئینات خوشگل انجام دادم و بابا هم کلی کار کرد  تازه درست کردن سالاد الویه هم با باباخسرو بود ولی واقعا" این دفعه خیلی بابا ...
7 مهر 1392

شیطونیای 2 سالگیه الینا و ماجرای نخوردن شیر مامان

سلام عشق زندگی  الینا جونم هر چی بزرگتر میشی کاراتم بامزه تر و قشنگ تر میشه الانم که تو ماه شهریوریم و شما بیست و هفتم این ماه سالروز تولدته چقدر با همه سختیها زود گذشت و تو هم تند و تند داری بزرگ و بزرگتر میشی راستش دخملی دارم از شیر میگیرمت و براتم خیلی خیلی سخته الان چند روزیه که شیرموکم بهت میدم و همش با خاله میری بیرون که یاد شیر خوردن نکنی عزیزم  راستش  روز اولی که خواستم از شیر بگیرمت بهت گفتیم می می یای مامان فلفلی شده اونقدر گریه کردی و  که خیس عرق شده بودی هی مشغولت میکردم  ولی بازم یادت می افتاد و اذیت میشدی  منم اعصابم ریخته بود به هم باباجونتم که هیچ کاری نمی کرد بیشتر عصبی میشدم راستش دلم واست کبا...
24 شهريور 1392

عدس خوردن الینا

الینا خانم در حال عدس خوردن  عاشقی عدسی و هر چی درست میکنیم میگی عدس پولو میخوام خونه مامانی رو ریختی به هم  عدسارو  مثل  تخمه توشو میخوردی پوستشو مینداختی زمین ...
24 شهريور 1392

الینا در کیش نوروز 92

اینجا کشتی یونانی کیش الینا از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه!!!!!!!!!!! اینجا شهرک ساحلی که خونه بابایی و مامانی تو اینجا بود و ما هم حالشو میبردیم تو این عکس الینا  وسط ظهر الینا خانم هوس قدم زدن به سرشون زد دیگه کاریش نمی شد بجز اینکه زیر آفتاب قدم بزنیم     قیافه متعجب الینا در اولین چهارشنبه سوری  و براش خیلی جالب بود که همه از رو آتیش می پریدن اولش  به خاطر سر و صدا های زیاد میترسید ولی بعدش خودشم ترقه ازم میخواست بندازه..............    پاساژ نزدیک شهرک هر دقیقه الینا می گفت بریم اونجا عاشق هفت سین بود و همشم میخواست برامون هفت سینو بگه چیا هستن . شیب. سمنی&nb...
3 مرداد 1392