الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

الینا برکت زندگی مامان و باباش

حرف زدن الینا خانومی

  سلام دخملی خیلی وقت بود که وقت نمیکردم برات بنویسم و بگم که چقده شیطون شدی البته شیطون بودی شیطونتر شدی هر دفعه که می خوام واست بنویسم دوست دارم همراه با عکس باشه ولی تا دور بین دستم میگیرم ازت عکس بندازم بدو میای و جیغ جیغ میکنی که دوربینو بهت بدم خلاصه اینکه نمیزاری عکس بگیریم ازت الینای من دیگه قشنگ کلمات رو میگه:   مثل این چیه ؟ یا اینکه با دستات نشون میدی و میگی کو؟ الانم که به جای اینکه راه بری همش میدویی یه هویی با کله می افتی ولی خوشم میاد ازت که گریه نمیکنی این ور و اون ورت نگاه میکنی اگه ببینی ما هواسمون بهت هست یا داریم نگات میکنیم خودتو واسمون لوس میکنی الینای من یاد گرفته برقصه و بچرخه خاله نینا بهش ر...
19 آذر 1391

تولدت مبارک جیگرممممم

                الینا خانمی مامان  تولد 1 سالگیت مبارک . سلام خانومی پارسال مامانی تو چنین روزی از ساعت 4 صبح شروع کردی به تکون خوردن و ورجه وروجه میکردی دکتر تاریخ اومدنتو 29 شهریور زده بود ولی دختری مامان دوست داشت هرچه زودتر بیاد بغل  مامان و بابا و همه ااونایی که دوستت دارن باشی.   .     الینای عزیزم  الان که یاد دورانی که تو شکمم بودی می افتم و اون موقع از خدا میخواستم که هر چه زودتر این 9 ماه صبر و انتظار رو برام  بگذره و من نینی خودمو بغلش کنم و حس مادر بودن و مادر شدن رو احساس کنم. االینای مامان تا...
15 مهر 1391

شیطنتهای جدید الینا خانومی

سلام الینا خانومی بعد یه مدت طولانی بازم وقت کردم بیام و واست از کارایی که تازه تازه یاد گرفتی بنویسم و بگم هر روز که بزرگتر میشی خیلی خیلی شیطونتر و بانمکتر شدی و اینکه همه لحظه هامون با وجودت قشنگتر از همیشه شده  و خدامونو شاکریم به خاطر هدیه ای که بهمون داد. حلا بریم سر شلوغی یاتو واست بگم که چقدر بامزه شدی خیلی خیلی مامانی شدی و عاشق آشپزخونه تا مامان میره آشپزخونه الینا خانومی با سرعت تمام خودشو جلوتر از من میرسونه به آشپزخانه حالا بدتر از همه اینکه از گاز میگیری و بلند میشی رو گازم که همیشه کتری چایی در حال جوشیدنه و این کارت خیلی خطرناکه دیگه واست بگم اگه خدایی نکرده دره بالکن باز باشه سرتو میندازی پایین یه راست میری تو ب...
6 شهريور 1391

الینا در تولد

سلام  الینا خانومی دختر مامان این روزا خیلی خیلی شیطون شدی و از فضولیت دلت نمیاد که راحت بخوابی نگرانی که یه موقع نکنه خدایی نکرده از قافله عقب بمونی  الینا خانومی دیگه واست بگم که تازه گیا شبات نمیخوابی و همش دوست دار ی بازی بازی کنی   الینا خانومی  25 تیر تولد مهسان بود با هم رفتیم خونه خاله بهنوش برای تولد مهسان خانم 4 ساله عزیزم وقتی بچه  میبینی خیلی خوشحال میشی دلت میخواد همش با هاشون ارتباط برقرار کنی و حرف بزنی واسه خودت با صدای بلند با مهسان و امیر ارسلان حرف میزدی عزیزو تولد مهسان بخاطر اینکه صدای موسیقی  زیاد بود و شما هم گوش درد نگیری مامانی و شما همش تو اتاق مهسان بودیم  مهسانم...
2 مرداد 1391