الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

الینا برکت زندگی مامان و باباش

شیطونیای 2 سالگیه الینا و ماجرای نخوردن شیر مامان

1392/6/24 10:42
نویسنده : مامان بهاره
413 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق زندگی  الینا جونم هر چی بزرگتر میشی کاراتم بامزه تر و قشنگ تر میشه الانم که تو ماه شهریوریم و شما بیست و هفتم این ماه سالروز تولدته چقدر با همه سختیها زود گذشت و تو هم تند و تند داری بزرگ و بزرگتر میشی راستش دخملی دارم از شیر میگیرمت و براتم خیلی خیلی سخته الان چند روزیه که شیرموکم بهت میدم و همش با خاله میری بیرون که یاد شیر خوردن نکنی عزیزم  راستش  روز اولی که خواستم از شیر بگیرمت بهت گفتیم می می یای مامان فلفلی شده اونقدر گریه کردی و  که خیس عرق شده بودی هی مشغولت میکردم  ولی بازم یادت می افتاد و اذیت میشدی  منم اعصابم ریخته بود به هم باباجونتم که هیچ کاری نمی کرد بیشتر عصبی میشدم راستش دلم واست کباب شده بود دیگه شب موقع خوابیدن نتونستم خودمو نگه دارمودوباره بهت شیر دادم تو هم مگه سیر می شدی از ترس اینکه دیگه بهت ندم اصلا" ولش نمیکذردی الانم یه دو روزی که پیشه خاله نینا هستی و خوش میگذره بهت دخملی وقتی میبرمت پارک خیلی کارای بامزه میکنی جالبتر اینکه خیلی علاقه ای به بازی با دخترا نداری همش با پسرا دوست داری بازی کنی یه پسر خوشگلم تو پارک باهات دوست شد که یه کم بزرگتر از خودت بود یه ذره بازی کردی و بعد

به قول خودت آقا پیسره رفت با بچه های دیگه بازی کنه که بدو بدو رفتی دستشو گرفتی میگفتی آقا پیسر  بیا بازی چنیم

niniweblog.com

خلاصه خیلی شیطون و بامزه شدی مامان  تازگی ه هم افتادی رو خط عروسی هر چی میشه میگی عروسیه ؟ عروسه یا اینکه تلویزیون داریم نگاه میکنی گیر میدی که  عروس بزن بعدشم لوازم آرایش مامانو می ریزی بیرون و شروع میکنی به خرابکاری بهت میگم الینا خانومی داری چیکار میکنی میگنی ابرو بکشم یه بلایی شدی  واسه خودت !!!!!!!!!

چند روز پیش طبقه پایی خونمون عروس آوردن  مهمونم داشیم عمو نوید و عمو امین و مامانی بودن که وقتی دید ی دارن دست میزنن از من  با اون لهجه شیرینت گفتی مامان صدا چیییه؟ خلاصه عروسیه دیگه ول کن ماجرا نبودی و میگفتی بریم ببینیم بابا بر پایین ولی بازم راضی نشدی عروس میخوام  آخر دیگه بابات برد داد به داماد که توخونه عروس و ببینی  و خیالت را حت شه  بعدشم که اومدی خونه  لباساشو تعریف میکردی و تاج سرشو نشون میدادی و تا سه تا 4 روز درگیر عروسه بودی هی میگفتی عروس  خوابید؟ عروس خوابید؟ کچلکم کردی با عروسههههههههههههه

از کفشات واست بگم چند وقت بود کفشت یه ذره واست تنگ شده بود منم وقت نمیکردم برات بخرم رفته بودیم خونه مامانی

با مامانی رفتیم بیرون و واست یه جفت کفش خوشگل خرید خیلی بامزه دیگه کفشا رو تو مغازه در نیاوردی ههمش میگفتی اندازمه ااااا اندازمه هوشگله خلاصه مغازه داره هم  واست غش و ضعف میرفت  تا از مغازه اومدیم بیرون هر بچه ای رو میدیدی مثل اینا که تا بحال هیچی نخریدن کفشاتو سریع بهشون نشون می دادی و میگفتی دیدی؟ اینقدر من و مامانی خندیدیم از دست کارات که نگو حسابی با کفشا ادا و اطوارای مختلف در آوردی

حالا هم نمیدونم چی میشه بلاخره دست از شیر خوردن میکشی یا حالا حالا ها قراره اذیت کنی راستش نگرا نتم  برای اینکه یه موقع به خاطر شیر نخوردن عصبی بشی و..............

الانم دارم مینویسم خدا رو شکر یه کم  از اون بد اخلاقیت سر شیر نخوردن  خیلی کم  شده و دیگه یه  خورده  احساس بزرگی میکنی آخه مامانی یه عروسک واست آورده که اونم شیر میخوره و بزرگ میشه  با دیدن اون

نی نی خیلی بهتر شدی  یه موقعایی یه کوچولو قاطی میکنی و لی دیگه اونجوری گریه نمیکنی

 

  _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)